من های پرت و چرت

سلام صبح بخیر. یه کاری کردم که هیچوقت فکرشو نمیکردم. سه شنبه هم مثل روزای دیگه گذشت و تا صبح چهارشنبه نخوابیدم، صبح چهارشنبه اومدم بخوابم دیدم خواب ندارم. همینطوری گذشت گفتم حالا یکی دو ساعت دیگه بگذره میخوابم. گذشت و نخوابیدم. همینطور بیدار بودم و با گذر زمان به شب رسیدم. شب گفتم برم حموم؟ یا تمرین کنم وویس بگیرم بذارم چنلم که 5 نفر سین بزنن گوش نکنن؟ دیدم حال هیچ کاری ندارم و از کمخوابی دارم خل میشم. سرمو گذاشتم رو بالش و گفتم بالاخره یا میخوابم یا تظاهر به خواب میکنم اینطوری اینجا نمیشینم به خودم فشار بیارم...

همه این کار رو کردن تو هم باید این کار رو بکنی. از جنگیدن نترس...

گیریم دعوا نمک زندگیه. ما یه بشقاب / کاسه غذا میخوریم با نوک قاشق نمک؟ یا یه ظرف نمک میخوریم با نوک قاشق غذا؟

بعد میگه چرا نیستی نمیای بشینی اینجا همش فرار می‌کنی؟

نمیتونم بفهمم چه اتفاقی تو سر یکی می‌افته که می‌بینه یه کاری همه چیو خراب می‌کنه ولی میاد باز همون کار رو با شدت بیشتری انجام میده، باز می‌بینه بیشتر خرابکاری بدتر شد، باز کارشو با شدت بیشتر از قبل ادامه میده و امید به درست شدن داره. نمی‌فهمه وقتی یه راه غلطه هرچقدر بیشتر بره جلو عقب تره؟ یا می‌فهمه و ...

خدا که خداست گناهامو میبینه و عیبمو میپوشونه که آب از سرم نگذره، بنده خدا اینقدر کنجکاوی میکنه که یه گناهی اشتباهی سستی یی عیبی چیزی پیدا کنه و وقتی پیدا کرد بدون لحظه‌‌‌ای صبر با صدای بلند داد میزنه تو این کار رو کردی که همه خبردار شن، بعد یه نفر دیگه که همیشه نهی از منکرش تاثیر منفی داشته شروع میکنه به نهی از منکر نادرست که نتیجش بیشتر کشیده شدنم به منکر میشه و نابود شدن حیام. و خوشحاله که وظیفه‌ی نهی از منکرشو انجام داده و اگه بش بگی این کاری که کردی امر به منکر بود محاله قبول کنه. پس فردا هم که میبینه بدتر شدم فکر میکنه کم گفته و رفتار و حرفایی که باعث بدتر شدنم میشه بیشتر ادامه میده.

یکی از اصلی ترین تفاوتای تابستون و زمستون طول روز و زمان و شدت روشنایی روزاست. اگه آفتاب گرفتن خیلی برای حالم مفیده ندیدنشم اثرات خیلی بدی داره. زمستونا همینطوریش آفتاب خستست، از پارسال که ساعت خوابم خراب و داغون شد اوضاع بدتر از سالای قبل شد. امسالم که آفتاب قبل ظهر کلا نمی‌بینم و بعضی روزا تا غروب خوابم ترسناکه.

خیلی آرومم. حالم خیلی بهتره. برای اینکه حال الانم ماندگار باشه باید یه مقدار خیلی کمی‌از تنبلیمو بذارم کنار و یه کارایی بکنم که خیلی آسونه. فقط باید کارای به این آسونی رو برای خودم سخت نکنم.

کارای مفیدی که امروز کردم: خیلی قبلتر از غروب بیدار شدم، دو وعده غذا خوردم، قدم اول تو راه معنویو گذاشتم، به بی برنامگی مادی فکر نکردم (این نمیدونم مثبت بود یا منفی)، رفتم حموم یه حالی به سر و بدنم دادم، یه ساعت تمرین کردم و تو چنلم وویس گذاشتم، غرق افکار بی سر و تهی نشدم که نتیجش فقط بهم ریختن اعصابم یا خراب شدن حالمه، یه مقدار تایپ کردم.